کتاب خاطرات سفر با موتور سیکلت نوشته ی ارنستو گوآرا لینچ، پدر ارنستو چگوارا است.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
یک روز ارنستو آمد و گفت: پدر! من عزم سفر دارم.
گفتم: چه مدت طول خواهد کشید؟
گفت: یک سال؛ شاید هم بیشتر. آخر میخواهم با موتورسیلکت همهی آمریکای جنوبی را بگردم.
پرسیدم: نامزدت را چه میکنی؟
گفت: اگر دوستم داشته باشد، منتظرم میماند.
گفتم: خسته میشوی.
گفت: خسته خواهم شد.
گفتم: گرسنه میمانی.
گفت: میدانم.
گفتم: ممکن است بمیری.
گفت: برای مردن آمادهام.
گفت: پس میروی؟
گفت: باید بروم.
سفر ارنستو سفر توریسیتی نبود. او نمی رفت تا از اماکن تاریخی و بناهای قشنگ عکس بگیرد. او میرفت تا آدم ها را کشف کند. او میرفت تا از نزدیک در شادی ها و غم های مردمی که نمی شناختشان مشارکت کند…
برای دانلود کتاب بر روی نوشته ی زیر کلیک کنید
دیدگاهها